محسن/آرزو ::
شنبه 86/7/14 ساعت 9:22 صبح
کتاب را ببند
کتاب را ببند
و بیا اینجا روبروی من بنشین
من حرفهای زیادی برای گفتن دارم . چشمهایم را ورق بزن
حرفهای ناگفته ام را خودت بخوان
ببین زندگی چقدر زیباست
در مردمک محبت
ببین زندگی یک چیزی را کم دارد
نگاههای مهربانت را جاری کن
در نبض بی حس شهر
عاشقان همه بی عشق مرده اند
شعرها همه تمام شده اند
کاش می شد باورت را برای من می فرستادی
من باورم تمام شده
باید برای خودم در فکر باوری نو باشم
نمیخواهم حرفهای پوچم را ادامه دهم
من بی عشق تو هنوز زنده ام
چشمهایت را بازکن
کتاب را ببند
آرزو جونم تقدیم به تو که همه ی زندگیمی
نوشته های دیگران()